امام صادق علیه السلام مىفرماید:
دنیا به منزله نقشى است که سر او کبر و چشمش حرص و گوشش طمع و زبانش ریا و دستش شهوت و قدمش عجب و قلبش غفلت و بىخبرى و رنگش فنا و حاصل و آخرش از دست رفتن است.
تخصیص هرکدام از این صفات خبیثه به عضوى از اعضا بىعلت نیست.
چون سر، محل قواى ظاهره و باطنه است و باطنش مرکز بسیارى از امور، از جمله تخیّل است و خیالات مخالف واقع منشأ کبر و تکبر است، از این جهت کبر را به سر نسبت داده است.
و منشأ حرص غالباً چشم است، با چشم احوال کسانى که به حسب دنیا بر او زیادتى دارند مىبیند و ملاحظه مىکند که در خوراک و پوشاک و مسکن بسیارى افراد بر او مقدمند، به تدریج حال و هواى مثل آنان شدن در او زنده مىشود و همین حرکت او را به حرص بر دنیا دچار مىسازد.
در اینجا است که شریعت مقدسه به انسان مىگوید: در مراتب دنیایى پستتر از خود را ببین، تا شاکر گردى و در مراتب آخرتى بالاتر از خود را ببین تا حالت حرصت، جهت مثبت بگیرد.
و چون طمع، اکثر اوقات از گوش ناشى مىشود، مثل شنیدن این که فلان کس کریم است و عطایاى او به اکثر مردم رسیده و مىرسد و رد سائل نمىکند، او نیز به شنیدن این خبر، رغبت دیدن او مىکند و در مقام تلاش تحصیل آشنایى او مىشود و رفته رفته از اهل طمع مىشود، از این جهت طمع را نسبت به گوش مىدهد.
و چون ریا، اعلام عمل خیر به غیرست و این اعلام تحقق پیدا نمىکند مگر به زبان، ریا را به زبان نسبت داده است.
و چون اصل و عمده خواهشهاى دنیوى متعلق است، به اخذ و تناول و پس از مصرف کردن منشعب به لذات دیگر مىشود، مثل خوردن و آشامیدن و پوشیدن و شهوت راندن، از این جهت شهوت را به دست نسبت داده است. و چون عجب و بزرگبینى متعلق است به محسوسات و به عبارت دیگر: چون ظهور عجب اکثراً در حرکات است، از این جهت عجب را به پا نسبت داد، مسئله قلب و غفلت آن و فناپذیرى دنیا و زوال آن نیز مسائل روشنى است که نیاز به توضیح فوق العاده ندارد.
چهره دنیا
گاهى گفته مىشود دنیا و منظور آن عبارت است از: نظام شگفتانگیز موجودات ارضى و سمایى اعم از جمادات و نباتات و آنچه که هست، بدون ملاحظه رابطه انسان با این نظام، در این صورت درباره دنیا هیچ بحثى نیست که در این مرحله براى دنیا نه رنگ تصدیق هست نه جهت تکذیب.
و گاهى گفته مىشود، دنیا و در این مرحله رابطه انسان با آن لحاظ مىشود، در اینجا باید چهره دنیا را بر اساس رابطه انسان با آن به دو صورت ترسیم کرد، چنانچه آیات قرآن مجید و روایات اصیل اسلامى بر این مسئله دلالت دارد.
اگر رابطه انسان با دنیا بر مبناى قواعد الهى باشد، یعنى راه تحصیل و خرجش، هماهنگ با قواعد عالى اسلام صورت گیرد، بدون شک این گونه رابطه با دنیا، رابطهاى است خدایى و به عبارت دیگر: این چهره از دنیا خیر محض و سازنده آخرتى آباد است و اینگونه دنیا و آخرت همان دنیا و آخرتى است که تمام انبیا براى برپا کردن آن مبعوث به رسالت شدهاند و پیامبر عزیز اسلام صلى الله علیه و آله مکرر در مجالس مکه، به مردم گوشزد کردند:
إنّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِخَیْرِ الدُّنْیا وَالْآخِرَةِ «1».
به درستى که من براى رساندن خیر دنیا و آخرت به شما آمدهام.
و اگر رابطه انسان با دنیا بر اساس خواستهها و امیال و غرائز و شهوات آزاد باشد و براى تحصیل و خرجش، هیچ حقى از هیچ کسى ملاحظه نشود، البته این گونه دنیا شرّ محض و مخرّب آخرت است و آیات کتب آسمانى به خصوص قرآن مجید و همه انبیا وائمه علیهم السلام از این شکل رابطه، منع کردهاند.
رابطه با مقام دنیایى اگر رابطه یوسفى و سلیمانى و امیرالمؤمنینى است، این رابطه خیر و خیر ساز و مقدمهاى براى رسیدن به نعیم آخرت است، چرا که در این رابطه شخص رابط از مقام و قدرتش براى استقرار حق و فرهنگ حق و پاسخ به دادخواهى مظلوم استفاده مىکند.
و اگر رابطه با مقام دنیایى رابطه فرعونى و نمرودى و یزیدى و.. است، این رابطه شرّ و شرساز است و حاصلى جز رساندن انسان به عذاب ابدى آخرت ندارد، چرا که در این نوع رابطه حق مطرح نیست، بلکه نابودى و پایمال کردن حق و حقیقت مطرح است، در ارتباط با علم و مال و منال هم این دو صورت مطرح است.
رابطه دنیایى در نهج البلاغة
حضرت على علیه السلام در «نهج البلاغة» این دو شکل رابطه را این گونه ترسیم مىنمایند:
وَإنَّما الدُّنْیا مُنْتَهَى بَصَرِ الْأعْمى، لا یُبْصِرُ مِمّا وَراءَها شَیْئاً وَالْبَصیرُ یَنْفُذُها بَصَرُهُ وَیَعْلَمُ أنَّ الدّارَ وَراءَها، فَالْبَصیرُ مِنْها شاخِصٌ وَالْأعْمى إلَیْها شاخِصٌ، وَالْبَصیرُ مِنْها مُتَزَوِّدٌ وَالْأعْمى لَها مُتَزَوِّدٌ «2».
دنیا در نظر کور دلان آخرین مرز آفرینش است که فراسوى آن چیزى نمىبیند، به همین خاطر تمام همّتش و ماهیت و وجودش و حیثیّت و هویّتش، خرج آن مىگردد و پس از به دست آوردن آن، ناگهان از دست داده و با دست تهى از دنیا مىرود، اما روشن دل و انسان بصیر و بینا دیدهاش را به حقیقت باز مىکند و آن را مىبیند و مىیابد که پس از آن جهان دیگرى است، چرا که نظام عالى علم و به خصوص وضع حیات انسان اقتضا دارد که حتماً و بدون شک پس از این دنیا دنیایى دیگر براى رسیدن به نتیجه اعمال باشد.
بینا، به وسیله بندگى و طاعت و ترک معصیت از افتادن به دام دنیا مىگریزد و نابینا، با ترک طاعت و آلوده شدن به گناه، دچار اسارت این خانه فریبنده مىگردد.
شخص بینا، براى آیندهاش از دنیا توشه مىگیرد و نابیناى بدبخت تمام وجودش را براى فراهم کردن توشه، براى دنیا خرج مىکند و به عبارت دیگر: دنیا برده بینا و حاکم و مولاى نابیناست.
رابطه بینا با دنیا براساس عفاف و کفاف و انفاق و رابطه نابینا و کور دل با دنیا بر مبناى حرص و طمع و بخل است و این دنیا کجا و آن کجا که در این مرحله، دنیا هلاک کننده و در آن مرحله، دنیا سازنده و پرداخت کننده است.
اگر دنیا و شؤونش را فقط و فقط به خاطر حضرت حق بخواهید، نه طاعتى از دست مىرود و نه به گناهى از گناهان کبیره، آلوده مىگردید.
تمام بدبختىهاى انسان در این دنیا با دست خودش فراهم مىگردد و آن هم محصول رابطه غلط او با دنیاست، این دنیا همان دنیایى است که انبیا و ائمه علیهم السلام در آن زندگى کردند و هر یک به سهم خود از آن بهرهبردارى نمودند، از خوراک و مسکن و پوشاک و مقامش و سایر شؤون آن استفاده کردند و سپس با کمال عزت و با کولهبارى از فیض و رحمت حضرت حق به سوى عالم بقا شتافتند، بیایید شما هم با این دنیا همانند انبیا و ائمه، رابطه برقرار کنید، با مال و منالش و جاه و مقامش و زر و زیورش و زن و فرزندش همسان با آن بزرگواران عمل کنید، تا هم در این دنیا و هم در آن دنیا از عمر و از حرکات و اعمال و اخلاق خود بهرهمند شوید.
اى که خواهى ره برى در کوى دوست |
جز محبت نیست راهى سوى دوست |
|
عقل را نشناخت کس بر آستان |
عشق باشد پاسبان کوى دوست |
|
آنچه موسى یافت در آن نیمه شب |
یافت دل در حلقه گیسوى دوست |
|
چون به خونم دوست بازو رنجه کرد |
بوسه باید داد بر بازوى دوست |
|
یار خواهى دل بنه بر جور یار |
دوست خواهى صبر کن با خوىدوست |
|
فرخ آن پیکى که آید زان دیار |
روشن آن چشمى که بیند روى دوست |
|
بر طواف کعبه رو آرند خلق |
کعبه ما هست طوف کوى دوست |
|
جاودان کس را بقا نبود هما |
جز کسى کاو زنده شد از بوى دوست |
|
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- الأمالى، طوسى: 581، حدیث 1206؛ بحار الأنوار: 38/ 223، باب 65، حدیث 24.
(2)- نهج البلاغة: خطبه 133؛ غرر الحکم: 132، حدیث 2277.